استاد ماهر (دکتر قلب من) [فصل دوم] P{➊➌}
اما حالا دیگه نکبت جینهو بود ، شوگایی که بدون هیچ دلیلی باید زجر کشیدن عزیزانش میدی ، اونا که گنهای مرتکب نشدن که دارن اینطوری تاوان میدن..
...
با ورود هیونجین از افکارش درومد و چشماشو به در داد..
هیو:بهههه بانوی ما چطوره؟؟
جینهو:چ..چرا منو اوردی اینجا؟؟
هیو:اوردمت تا بهت خوش بگذره
جینهو:منظور؟؟
هیو:البته با عشقت بیشتر
هیونجین یه گوشی دراورد و روشنش کرد:
باید عشقتم این صحنه رو ببینه
زنگ زد به شوگا
...
نامی:شوگا این کیه داره بهت زنگ میزنه؟؟
شوگا:ن..نمیدونم
توی مانیتور جیمین همینطور داشت تهیونگ و میزد اما پسرا به جز گریه نمیتونستن کاری کنن ، جیمین چاره ای جز اونکار نداشت
کوک:ت..تهیونگ*گریه*
نامی به تماس تلفنی شوگا هم جواب داد و گذاشت رو مانیتور
شوگا:عوضی اشغال*داد*بسه دیگه از جون ما چی میخوای؟؟
هیو:*خنده بلند*هنوز اصل کاری مونده اروم اروم رفت سمت جینهو و دکمه لباساشو باز میکرد
شوگا:د..داری چیکار میکنی؟؟
هیو:ببین و تماشا کن جناب مین
جینهو گریش شدیدتر شده بود و جیغ میزد:
ولمکن عوضی*داد و گریه*
شوگا:کاری باهاش نداشته باش ، هر چی بخوای بهت میدم کاری باهاش نداشته باش*داد*
اما کو گوش شنوا؟
هیونجین با یه حرکت کل لباس جینهو رو توی تنش جر داد و حمله کرد سمت لباش
شوگا که داشت این صحنه هارو میدید دیگه تحمل نداشت و هی دادمیزد:
ولش کن ... اون نمیدونست جینهو کجاست که بتونه نجاتش بده و بخاطر همین خیلی عذاب میکشید یه عربده بلندی کشید:
همه برین بیرون
هوپی: شوگا اروم باش
شوگا:گمشید بیرون گفتم*داد*
همه میدونستن میخواد چه اتفاقی بیوفته و رفتن بیرون
شوگا هم همینطور گریه میکرد و کاری از دستش بر نمیومد
هیونجین کارخودشو کرد شوگا هم تا اخرش داشت زجر کشیدن عشق بیگناهشو تماشا میکرد
(از ذهنی منحرفتون که همه چیزو تو خودش جا داده کمک بگیرید)
...
...
با ورود هیونجین از افکارش درومد و چشماشو به در داد..
هیو:بهههه بانوی ما چطوره؟؟
جینهو:چ..چرا منو اوردی اینجا؟؟
هیو:اوردمت تا بهت خوش بگذره
جینهو:منظور؟؟
هیو:البته با عشقت بیشتر
هیونجین یه گوشی دراورد و روشنش کرد:
باید عشقتم این صحنه رو ببینه
زنگ زد به شوگا
...
نامی:شوگا این کیه داره بهت زنگ میزنه؟؟
شوگا:ن..نمیدونم
توی مانیتور جیمین همینطور داشت تهیونگ و میزد اما پسرا به جز گریه نمیتونستن کاری کنن ، جیمین چاره ای جز اونکار نداشت
کوک:ت..تهیونگ*گریه*
نامی به تماس تلفنی شوگا هم جواب داد و گذاشت رو مانیتور
شوگا:عوضی اشغال*داد*بسه دیگه از جون ما چی میخوای؟؟
هیو:*خنده بلند*هنوز اصل کاری مونده اروم اروم رفت سمت جینهو و دکمه لباساشو باز میکرد
شوگا:د..داری چیکار میکنی؟؟
هیو:ببین و تماشا کن جناب مین
جینهو گریش شدیدتر شده بود و جیغ میزد:
ولمکن عوضی*داد و گریه*
شوگا:کاری باهاش نداشته باش ، هر چی بخوای بهت میدم کاری باهاش نداشته باش*داد*
اما کو گوش شنوا؟
هیونجین با یه حرکت کل لباس جینهو رو توی تنش جر داد و حمله کرد سمت لباش
شوگا که داشت این صحنه هارو میدید دیگه تحمل نداشت و هی دادمیزد:
ولش کن ... اون نمیدونست جینهو کجاست که بتونه نجاتش بده و بخاطر همین خیلی عذاب میکشید یه عربده بلندی کشید:
همه برین بیرون
هوپی: شوگا اروم باش
شوگا:گمشید بیرون گفتم*داد*
همه میدونستن میخواد چه اتفاقی بیوفته و رفتن بیرون
شوگا هم همینطور گریه میکرد و کاری از دستش بر نمیومد
هیونجین کارخودشو کرد شوگا هم تا اخرش داشت زجر کشیدن عشق بیگناهشو تماشا میکرد
(از ذهنی منحرفتون که همه چیزو تو خودش جا داده کمک بگیرید)
...
۴۳.۱k
۰۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.